half brother فصل ۲ part : ۲۹
احساس میکردم که هم از نظر فیزیکی و هم احساسی بهم ریختم رفتم و پشت صندلی چرخ دنده شانس نشستم پا روی دل خود گذاشتن تنها کاری بود که من بلد بودم
من احتیاج داشتم که ذهنمو مشغول کنم و این ایده ی خوبی بود
وقتی توی شرایطی هستی که قلبت هم میخوادش هم پسش میزنه مجبوری با اون قمار کنی و با پول شانست رو امتحان کنی!!!
باید به کاری میکردم و یه فکری هم داشتم
به طرف وسیله ی بازی رفتم و یک دسته اسکناس روی یک شماره انداختم گفتم : + عدد ۲۲
کارگر کازینو جوری به من نگاه کرد که انگار یه دیوونه ام
جونگکوک : تو داری چی کار میکنی ؟
او ندیده بود که کدام شرط مال منه قلبم با هر چرخش فرمان چرخ تندتر میزدو بعد از اون همه چیز به کندی پیش می رفت
وقتی چشم هایم به فرمان بازی خیره شده بودند دستان جونگکوک روی شانه هایم بودن
فرمان متوقف شد
چشمان کارگر از حدقه بیرون زد
یک نفر به من نوشیدنی داد که مال من نبود
مردم کف میزدند فریاد و سوت می زدند
متصدی گفت :" بیست و دو برنده است ! "
" این منم من بردم ! "
جونگکوک منو روی دستهاش بلند کرد و چرخوندم
وقتی مرا پایین گذاشت شوکه به من نگاه کرد و گفت _ تو شماره ی ۲۲ رو بردی لعنتی تو یه فرشته ی شانسی هیچ میدونی چقدر پول داری
به طرف مرد پشت میز برگشتم
گفتم : + من چقدر برنده شدم ؟
٪ ۱۹ هزار دلار
_ خدای من گرتا
صورتم رو با دست هاش گرفت و گونه هایم را بین دستهاش فشرده شد : " لعنتی !"
به نظر میرسید میخواد منو یه بوسه ی از سر خوشحالی مهمون کنه اما دست نگه داشته بود
درسته که پول زیادی برنده شده بودم...اما وقتی که جونگکوک صورتمو میون دست هاش میفشرد به حس واقعا عجیبی بهم دست داد که حتی برنده شدنم اون حس رو بهم نداد.
چشماهاش برق میزد و از برنده شدنم واقعا خوشحال بود و اون عددی که همین دقایقی پیش برای اون خیلی نحس بود حالا به یک عدد خوش شانسی تبدیل شده بود...حاضرم سنت به سنت این پول رو فداش کنم که فقط حالش بهتر بشه
زمانی که من برای گرفتن پول رفته بودم اون همونجا مونده بود و با چند نفر از کسانی که پشت میز نشسته بودند صحبت می کرد
تصمیم گرفتم بیشترش رو چک بگیرم
فقط تقاضای هزار دولار پول نقد کردم همچنین اونها یک کلید اتاق اختصاصی برای هتل کازینو به من دادند این موضوع مرا غافلگیر کرده بود و مطمئن نبودم که حتی باید اون رو به جونگکوک هم بگم
زمانی که به کنارش برگشتم اون تنها ایستاده بود و لبخند بزرگی بر چهره اش نقش بسته بود
من ده اسکناس صد دلاری رو بهش دادم و گفتم : + میخوام این پول رو از من بگیری
لبخندش محو شد وسعی کرد پول رو بهم برگردونه
سلام عزیزان گل اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
من احتیاج داشتم که ذهنمو مشغول کنم و این ایده ی خوبی بود
وقتی توی شرایطی هستی که قلبت هم میخوادش هم پسش میزنه مجبوری با اون قمار کنی و با پول شانست رو امتحان کنی!!!
باید به کاری میکردم و یه فکری هم داشتم
به طرف وسیله ی بازی رفتم و یک دسته اسکناس روی یک شماره انداختم گفتم : + عدد ۲۲
کارگر کازینو جوری به من نگاه کرد که انگار یه دیوونه ام
جونگکوک : تو داری چی کار میکنی ؟
او ندیده بود که کدام شرط مال منه قلبم با هر چرخش فرمان چرخ تندتر میزدو بعد از اون همه چیز به کندی پیش می رفت
وقتی چشم هایم به فرمان بازی خیره شده بودند دستان جونگکوک روی شانه هایم بودن
فرمان متوقف شد
چشمان کارگر از حدقه بیرون زد
یک نفر به من نوشیدنی داد که مال من نبود
مردم کف میزدند فریاد و سوت می زدند
متصدی گفت :" بیست و دو برنده است ! "
" این منم من بردم ! "
جونگکوک منو روی دستهاش بلند کرد و چرخوندم
وقتی مرا پایین گذاشت شوکه به من نگاه کرد و گفت _ تو شماره ی ۲۲ رو بردی لعنتی تو یه فرشته ی شانسی هیچ میدونی چقدر پول داری
به طرف مرد پشت میز برگشتم
گفتم : + من چقدر برنده شدم ؟
٪ ۱۹ هزار دلار
_ خدای من گرتا
صورتم رو با دست هاش گرفت و گونه هایم را بین دستهاش فشرده شد : " لعنتی !"
به نظر میرسید میخواد منو یه بوسه ی از سر خوشحالی مهمون کنه اما دست نگه داشته بود
درسته که پول زیادی برنده شده بودم...اما وقتی که جونگکوک صورتمو میون دست هاش میفشرد به حس واقعا عجیبی بهم دست داد که حتی برنده شدنم اون حس رو بهم نداد.
چشماهاش برق میزد و از برنده شدنم واقعا خوشحال بود و اون عددی که همین دقایقی پیش برای اون خیلی نحس بود حالا به یک عدد خوش شانسی تبدیل شده بود...حاضرم سنت به سنت این پول رو فداش کنم که فقط حالش بهتر بشه
زمانی که من برای گرفتن پول رفته بودم اون همونجا مونده بود و با چند نفر از کسانی که پشت میز نشسته بودند صحبت می کرد
تصمیم گرفتم بیشترش رو چک بگیرم
فقط تقاضای هزار دولار پول نقد کردم همچنین اونها یک کلید اتاق اختصاصی برای هتل کازینو به من دادند این موضوع مرا غافلگیر کرده بود و مطمئن نبودم که حتی باید اون رو به جونگکوک هم بگم
زمانی که به کنارش برگشتم اون تنها ایستاده بود و لبخند بزرگی بر چهره اش نقش بسته بود
من ده اسکناس صد دلاری رو بهش دادم و گفتم : + میخوام این پول رو از من بگیری
لبخندش محو شد وسعی کرد پول رو بهم برگردونه
سلام عزیزان گل اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۴.۵k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط